رعد

اینجا کلبه تنهایی من است کسی نمی اید کسی نمیبیند کسی نمیفهمد فقط من هستم و تو.. معبود بزرگ من.. نمیخواهم کسی بیاید و ببیند..

رعد

اینجا کلبه تنهایی من است کسی نمی اید کسی نمیبیند کسی نمیفهمد فقط من هستم و تو.. معبود بزرگ من.. نمیخواهم کسی بیاید و ببیند..

گاهی فقط هوس میکنم

 

گاهی هوس میکنم جرعه ای خون بنوشم

 ان نه مرد را میبینی چگونه در ازای تکه ای نان خون های ان پسرک اواره را میمکد

 ان پست فطرتان را دیدی چگونه سرهای پاک را تقدیم خدایان شهوت میکنند

 ان پسرک را ببین چگونه اه ها و اشک ها و نفرین دخترکان دلشکسته را برای الهه هوس تحفه میفرستد

 ان را دیدی...

 چه لذتی دارد نوشیدن خونشان!.. فقط جرعه ای.. جامی بلورین.. نه نیاز نیست!.. در کاسه ای پیاله ای

 من خونخوار نیستم گاهی فقط هوس میکنم

گاهی هوس میکنم ادمها را تشریح کنم

 چند واحدی پاسیده ام می دانم چگونه تشریح کنم ادم ها که نه فقط مرده ها را

 ان سیاست مدار را میبینی

 میخواهم سینه اش را زیر تیغ تشریح سپارم

 می خواهم بدانم قلب دارد فقط همین

 نه این صدای قلبش نیست صدای سم اسبانی است که سوارانش در مرداب های سینه این مرد خفتیده اند

 ان کارخانه دار را میبینی

میخواهم دستهایش را تشریح کنم

 می گویند درون دستهایش دست هزاران بینوا اسیر است

 می خواهم انها را ازاد کنم

نه من ادمکش نیستم گاهی فقط هوس میکنم

 گاهی هوس میکنم بعضی ادمها را بخورم

 ببین ان دختر بیچاره در زیر اتشناک افتاب

 بر روی اسفالت ها ی داغ

 در همین بلوارهای شهرمان

 با چند عدد نسوز ای نسوز

 همین دستهای سوخته را میخواهم

 همین دستها که گاهی پناهگاه صورت میشود در این جهنم

 میخواهم احساس کنم

 شکوه این دست ها را

 در زیر دندانهایم

 انگاه که انها را میجوم

 نه من ادمخوار نیستم گاهی فقط هوس میکنم

من خونخوار نیستم

 من ادمکش نیستم

 من ادمخوار نیستم

 گاهی فقط هوس میکنم..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد